در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن: بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی. ، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. نشاید در آن داوری پی فشرد که دعوی نشاید درو پیش برد. نظامی. تغیر دهیمش به انکار خویش به انکار نتوان سخن برد پیش. نظامی. او اناالحق گفت و کار از پیش برد. مولوی. نفس و شیطان خواهش خود پیش برد وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد. مولوی. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده. صائب. ، بحضور بردن. بنزدیک بردن: وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن. - از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن: شتر دو هزار آنکه از پیش برد همه بردگان از بزرگان و خرد. فردوسی. ، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن: بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی. ، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. نشاید در آن داوری پی فشرد که دعوی نشاید درو پیش برد. نظامی. تغیر دهیمش به انکار خویش به انکار نتوان سخن برد پیش. نظامی. او اناالحق گفت و کار از پیش برد. مولوی. نفس و شیطان خواهش خود پیش برد وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد. مولوی. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده. صائب. ، بحضور بردن. بنزدیک بردن: وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن. - از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن: شتر دو هزار آنکه از پیش برد همه بردگان از بزرگان و خرد. فردوسی. ، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن